
در نقد سریال آبان به بررسی دقیق نقاط ضعف این سریال پرداختهایم تا روشن شود چرا این اثر علیرغم پتانسیل اولیه به موفقیت مورد انتظار دست نیافت.
سریال The Last of Us (با ترجمۀ آخرین بازمانده از ما) با اقتباس از یکی از محبوبترین و تأثیرگذارترین بازیهای ویدیویی تاریخ،در همان قسمتهای ابتدایی موفق شد توجه منتقدان و مخاطبان را جلب کند. ترکیب کارگردانی جسورانه، فیلمنامۀ عمیق و بازیگری درخشان این سریال را به یکی از موفقترین آثار اقتباسی سالهای اخیر بدل کرده است. این سریال روایت داستانی پرتنش و عاطفی در دل دنیایی پساآخرالزمانی، چالشهای اخلاقی، روابط انسانی و نبرد برای بقا را به شکلی بیواسطه و تأثیرگذار به تصویر میکشد. The Last of Us نهفقط برای طرفداران بازی، بلکه برای هر مخاطب جدی تلویزیون تجربهای منحصربهفرد و فراموشنشدنی را رقم میزند. با ما در نقد سریال The Last of Us همراه باشید.
نویسنده
موضوع سریال The Last of Us داستان جوئل، مردی خسته و تنها، و الی، دختری نوجوان با ایمنی نادر در برابر بیماری مرگبار قارچی را روایت میکند. آنها در دنیایی پساآخرالزمانی و ویران سفری خطرناک و احساسی را برای یافتن امید و نجات بشر آغاز میکنند؛ سفری که سرشار از چالشهای اخلاقی، فقدان و پیوندهای عمیق انسانی است.
سریال The Last of Us با کسب بیش از ۹۰ جایزه و ۱۳۰ نامزدی یکی از موفقترین آثار تلویزیونی سالهای اخیر از نظر جوایز و افتخارات محسوب میشود. این سریال در شاخههای مختلفی از جمله بهترین سریال درام، بهترین بازیگری، بهترین کارگردانی، بهترین جلوههای ویژه و موسیقی، جوایز متعددی را از جشنوارهها و انجمنهای معتبر دریافت کرده است.
* جایزه امی
در امی، سریال The Last of Us موفق به ۲۴ نامزدی و کسب ۸ جایزه شد.
ـ بهترین جلوههای ویژه بصری
ـ بهترین طراحی تیتراژ
ـ بهترین تدوین
ـ بهترین صداگذاری
ـ بهترین بازیگر مهمان مرد (نیک آفرمن)
ـ بهترین بازیگر مهمان زن (استورم رید)
* جوایز گلدن گلوب
این سریال همچنین در جوایز گلدن گلوب ۲۰۲۴ در سه بخش بهترین سریال درام، بهترین بازیگر مرد (پدرو پاسکال) و بهترین بازیگر زن (بلا رمزی) نامزد شد.
* جوایز بفتا
ـ بهترین کارگردانی سریال درام
ـ نامزد در بخشهای بهترین بازیگر زن و بهترین نورپردازی
* جوایز AFI
ـ بهترین برنامه تلویزیونی سال
* جوایز ساترن
ـ بهترین سریال تلویزیونی ترسناک
* جوایز SAG (انجمن بازیگران)
ـ بهترین گروه بدلکاری
سریال The Last of Us جوایز متعددی در بخشهای فنی و هنری مانند بهترین موسیقی تلویزیونی (ASCAP)، بهترین تدوین (Eddie)، بهترین جلوههای ویژه (VES)، بهترین طراحی صحنه و بهترین صداگذاری را از آن خود کرده است.
پدرو پاسکال و بلا رمزی
فیلمنامه فصل اول The Last of Us با ساختاری کلاسیک اما هوشمندانه مخاطب را از همان دقایق ابتدایی با شوک و التهاب همراه میکند. روایت با نمایش زندگی روزمره جوئل و دخترش سارا آغاز میشود و با وقوع فاجعۀ شیوع قارچ کشنده بهسرعت به تراژدی شخصی تبدیل میشود. مرگ سارا در آغوش پدر نهتنها آغاز فروپاشی جهان است، بلکه انگیزۀ اصلی و عاطفی جوئل را برای ادامه مسیر شکل میدهد.
در نقد سریال The Last of Us باید بگوییم که فصل اول بهخوبی موفق میشود فضای پساآخرالزمانی را با جزئیات ملموس و باورپذیر خلق کند؛ از شهرهای متروک و ویران تا کمپهای نظامی و اقتصاد سیاه. فیلمنامه با نمایش قوانین سختگیرانه، اعدامهای خیابانی و بازار سیاه عمق بحران و سقوط اخلاقی جامعه را به تصویر میکشد.
یکی از نقاط قوت فیلمنامه، تمرکز بر روابط انسانی در دل ویرانی است. رابطه جوئل و تس بهعنوان دو بازماندۀ خسته اما مصمم و سپس ورود الی به داستان بهتدریج دینامیک جدیدی خلق میکند. الی نوجوانی که ایمنی او نسبتبه عفونت او را به امیدی برای نجات بشر بدل میکند، در ابتدا فقط یک «محموله» است اما بهمرور به مرکز عاطفی قصه تبدیل میشود.
فیلمنامه با ریتمی متعادل میان اکشن، تعلیق و لحظات احساسی حرکت میکند. اپیزودهایی مانند فرار از بوستون، برخورد با کلیکرها و مواجهه با گروههای مختلف بازمانده هرکدام چالشهای اخلاقی و روانی جدیدی برای شخصیتها میآفریند. اپیزودهایی چون «Bill & Frank» نیز با تمرکز بر داستانهای فرعی و پرداخت عمیقتر روابط انسانی به غنای جهان داستان میافزایند.
در ادامۀ نقد فیلم سریال The Last of Us باید بگوییم که در قلب فیلمنامه مضامینی همچون عشق پدرانه، فقدان، امید و انتخابهای اخلاقی قرار دارد. تصمیم نهایی جوئل در بیمارستان که جان الی را به بهای نابودی امید بشریت نجات میدهد، نقطه اوج اخلاقی و عاطفی داستان است. این انتخاب نهتنها شخصیت جوئل را پیچیدهتر میکند، بلکه فصل را با پرسشهایی جدی دربارۀ مرزهای انسانیت و خودخواهی به پایان میرساند.
با وجود اینکه فصل اول سریال در روایت داستانی پرکشش و شخصیتمحور موفق عمل میکند، اما برخی ضعفهای ساختاری نیز در فیلمنامه آن به چشم میخورد. یکی از مهمترین چالشها کند شدن ریتم روایت در برخی اپیزودهاست؛ بهویژه زمانی که داستان بیش از حد روی خطوط فرعی یا شخصیتهای جانبی متمرکز میشود و برای مدتی از خط اصلی قصه فاصله میگیرد. این موضوع باعث میشود برخی بینندگان احساس کنند داستان از مسیر اصلی خود منحرف شده یا کشش لازم را از دست داده است.
همچنین برخی شخصیتهای فرعی مانند تس یا بیل با وجود پتانسیل بالا عمق لازم را در پرداخت شخصیت پیدا نمیکنند و حضورشان بیشتر بهعنوان ابزاری برای پیشبرد داستان جوئل و الی باقی میماند. این کمبود عمق باعث میشود تأثیرگذاری احساسی برخی اتفاقات بهاندازۀ پتانسیل بالقوهشان نباشد.
از سوی دیگر، محدودیت زمانی هر قسمت و تمرکز بر روایت خطی باعث شده جهان داستانی سریال بهاندازۀ کافی گسترش نیابد و مخاطب با تنوع لوکیشنها یا چالشهای جدید کمتری روبهرو شود. این موضوع گاهی حس تکرار در فضا و موقعیتها را به وجود میآورد و از پویایی روایت میکاهد.
نمایی از پدور پاسکال در نمایی از سریال آخرین بازمانده از ما
فصل دوم آخرین بازمانده از ما با پرش زمانی پنجساله آغاز و تمرکز روایت از جوئل به الی منتقل میشود. حالا الی در جامعهای نسبتاً امن در جکسون زندگی میکند، اما روابطش با جوئل دچار تنش شده است. این تغییر زاویه دید به فیلمنامه اجازه میدهد دنیای داستانی را گسترش دهد و شخصیتهای جدیدی همچون دینا، جسی و ابی را بهصورت پررنگ وارد کند.
موتیف اصلی فصل دوم چرخه انتقام و پیامدهای آن است. ورود ابی با هدف گرفتن انتقام پدرش از جوئل نهتنها شوک بزرگی به روایت وارد میکند، بلکه الی را در مسیری مشابه قرار میدهد. فیلمنامه با شجاعت قهرمان محبوب فصل اول را خیلی زود از داستان حذف میکند و الی را به سوی سفری تاریک و خشونتبار سوق میدهد.
فیلمنامۀ فصل دوم The Last of Us، بهویژه در نیمه دوم، با روایت غیرخطی و استفاده از فلشبکها لایههای شخصیتی و انگیزههای کاراکترها را عمیقتر میکند. با این حال این ساختار گاهی باعث کندی ریتم و پراکندگی روایت میشود و برخی بینندگان را از تمرکز بر خط اصلی داستان دور میکند. الی در فصل دوم به شخصیت محوری تبدیل و تلاطمهای درونی، خشم، آسیبپذیری و تضادهای اخلاقی او با ظرافت به تصویر کشیده میشود. رابطۀ او با دینا، تلاش برای کنار آمدن با فقدان جوئل و وسوسه انتقام بهخوبی پرداخت شدهاند. ابی نیز بهعنوان آنتاگونیست/پروتاگونیست جدید با انگیزههای پیچیده و انسانی معرفی میشود، هرچند هنوز عمق شخصیتپردازی او به اندازه الی یا جوئل نمیرسد. در ادامۀ نقد سریالThe Last of Us مشکلات فیلمنامه را بررسی میکنیم.
فصل دوم سریال The Last of Us با رویکردی جسورانهتر و ساختاری پیچیدهتر وارد میدان میشود، اما همین ویژگیها گاهی به نقاط ضعف آن بدل میشوند. یکی از مهمترین چالشها روایت غیرخطی و جابهجایی میان زمانها و شخصیتهای مختلف است که اگرچه به عمقبخشی داستان کمک کرده، اما در برخی قسمتها باعث پراکندگی و کاهش ضرباهنگ روایت شده است. این ساختار باعث میشود تمرکز مخاطب از خط اصلی داستان برداشته شود و گاهی پیگیری سیر وقایع دشوارتر شود.
همچنین معرفی شخصیتهای جدید مانند ابی، دینا یا گروههای بازمانده فرصتهای بسیاری برای توسعۀ جهان داستانی ایجاد کرده، اما بهدلیل محدودیت زمان و تمرکز بر چندین خط داستانی به برخی از این شخصیتها و پیشینهشان بهاندازۀ کافی پرداخته نمیشود. در نتیجه، انگیزهها و عمق روابط آنها برای مخاطب کاملاً روشن نیست و گاهی تصمیمها و رفتارهایشان غیرمنتظره یا سطحی میشود. تمرکز فیلمنامه بر مضامین انتقام و خشونت نیز در برخی اپیزودها باعث تکرار و یکنواختی میشود و بخشی از جذابیت و تنوع روایی فصل اول را کمرنگ میکند. این تأکید بیش از حد بر چرخۀ خشونت ممکن است برای برخی مخاطبان خستهکننده باشد و از تأثیرگذاری احساسی داستان بکاهد.
نمایی از بلا رمزی در سریال The Last of Us
در فصل اول سریال The Last of Us شخصیتپردازی بهشکل تدریجی و لایهلایه انجام میشود و رابطه جوئل و الی بهعنوان محور اصلی داستان رشد و عمق قابلتوجهی پیدا میکند.
در آغاز، جوئل مردی است که تحتتأثیر تراژدی از دست دادن دخترش سارا به انسانی سرد و بیاعتماد تبدیل شده است. او برای بقا در دنیای بیرحم احساسات خود را سرکوب میکند و تنها هدفش زنده ماندن است؛ اما با ورود الی به زندگیاش کمکم لایههایی از آسیبپذیری و عاطفه در او نمایان میشود. جوئل در ابتدا الی را صرفاً یک «محموله» میبیند، اما با گذشت زمان و عبور از خطرات مشترک نگاهش تغییر میکند و حس پدرانهای نسبتبه او پیدا میکند. این پیوند عاطفی در لحظات کلیدی مانند تلاش برای محافظت از الی یا اعتراف به ترسهایش به اوج میرسد و شخصیت جوئل را از ضدقهرمان به پدری خاکستری و چندبعدی تبدیل میکند.
الی در فصل اول شخصیتی پرشور، سرکش و کنجکاو است که با وجود سن کم بلوغ فکری و عاطفی بالایی دارد. او با زبان تند و شوخطبعی خاص خود بهسرعت توجه مخاطب را جلب میکند و بهتدریج از دختر نوجوان آسیبپذیر به شخصیتی مستقل و مقاوم بدل میشود. الی در تعامل با جوئل هم تأثیر میپذیرد و هم تأثیر میگذارد؛ او با رفتار و گفتارش جوئل را وادار میکند دوباره احساساتش را بروز دهد و به زندگی امید داشته باشد. در عین حال تجربههای تلخ و تراژیک سفر الی را پختهتر و جدیتر میکند و حس مسئولیتپذیری و محافظت از دیگران در او تقویت میشود.
رابطه جوئل و الی در فصل اول با ظرافت و بهتدریج شکل میگیرد؛ از بیاعتمادی اولیه تا شکلگیری پیوند عمیق پدر و دختری. این رابطه نهتنها به رشد فردی هر دو شخصیت کمک میکند، بلکه موتور محرک داستان و عامل اصلی درگیریهای عاطفی و اخلاقی سریال است. شخصیتهای فرعی مانند تس، بیل و تامی نیز با پرداخت مناسب به تعمیق شخصیتهای اصلی و نمایش زوایای مختلف شخصیت آنها کمک میکنند.
در فصل دوم، شخصیتپردازی وارد مرحلهای پیچیدهتر و تاریکتر میشود و تمرکز بیشتری بر تضادهای درونی و پیامدهای انتخابهای اخلاقی شخصیتها دارد. در ادامۀ نقد سریال The Last of Us بیشتر دربارۀ شخصیتپردازیهای فصل دوم صحبت میکنیم.
الی در فصل دوم دیگر آن نوجوان سرکش و شوخطبع نیست؛ او حالا با فقدان، خشم و احساس گناه دستوپنجه نرم میکند و انگیزۀ اصلیاش انتقام است. این تغییر الی را به شخصیتی پیچیدهتر و آسیبپذیرتر بدل میکند. او بهواسطۀ مرگ جوئل دچار بحران هویت و عذاب وجدان میشود و در مسیر انتقام بهتدریج بخشی از معصومیت و انسانیت خود را از دست میدهد. فیلمنامه با نمایش تردیدها، فروپاشیهای عاطفی و لحظات خشم و پشیمانی لایههای جدیدی از شخصیت الی را به تصویر میکشد.
ورود ابی بهعنوان شخصیت جدید ساختار شخصیتپردازی سریال را دگرگون میکند. ابی نه صرفاً آنتاگونیست، بلکه شخصیتی خاکستری است که انگیزههایش ریشه در فقدان و انتقام دارد. سریال با نمایش پیشینه و زخمهای روانی ابی او را انسانی و قابلهمدردی جلوه میدهد و بیننده را وادار میکند با پیچیدگیهای اخلاقی او مواجه شود. ابی و الی با وجود تفاوتهای ظاهری دو روی یک سکهاند: هر دو برای عشق و وفاداری به عزیزانشان میجنگند و هر دو در مسیر انتقام بخشی از خود را قربانی میکنند. این تقابل شخصیتپردازی هر دو را عمیقتر و چندلایهتر میکند.
در فصل دوم، روابط شخصیتی پیچیدهتر و شکنندهتر شده است. رابطه الی و جوئل با عذاب وجدان و خشم الی نسبت به دروغ جوئل خدشهدار شده و در عین حال مرگ جوئل به محرک اصلی رشد و تغییر شخصیت الی بدل میشود. دینا نقش مهمی در مسیر عاطفی و تصمیمهای الی دارد و حضورش باعث میشود الی با انتخابهای دشوار و پیامدهای احساسی آنها روبهرو شود. همچنین روابط ابی با دوستانش و تصمیماتش در قبال لو و یارا ابعاد انسانی و عاطفی بیشتری به شخصیت او میبخشد.
نمایی از سریال the last of us
در فصل اول سریال The Last of Us انتخاب بازیگران و بازی آنها یکی از نقاط قوت اصلی سریال محسوب میشود.
پدرو پاسکال در نقش جوئل فراتر از انتظار ظاهر شد و با زبان بدن، لحن و نگاههایش بهخوبی مردی خسته، آسیبدیده و در عین حال مصمم را به تصویر کشید. او موفق شد عمق زخمها و تضادهای درونی جوئل را به شکلی باورپذیر منتقل کند و حتی طرفداران قدیمی بازی را نیز راضی نگه دارد.
در ادامۀ نقد و بررسی سریال The Last of Us باید بگوییم که بلا رمزی در نقش الی اگرچه در ابتدا بهدلیل تفاوت ظاهری با نسخه بازی با انتقاداتی روبهرو شد، اما با اجرای پرانرژی، شوخطبعی و نمایش طیف وسیعی از احساسات نوجوانانه بهتدریج جای خود را در دل مخاطبان باز کرد. شیطنتها، آسیبپذیری و سرسختی الی در بازی بلا رمزی بهخوبی دیده میشود و شیمی بین او و پاسکال رابطۀ پدر و دختری را باورپذیر و تاثیرگذار کرده است. در میان بازیگران فرعی، آنا تورو (تس)، گابریل لونا (تامی)، ملانی لینسکی (کیتلین) و نیکو پارکر (سارا) نیز بازیهای قابلقبولی ارائه دادند و به غنای جهان سریال افزودند.
در نقد سریال The Last of Us فصل دوم این نکته حائز اهمیت است که چالشهای بازیگری بهمراتب سنگینتر و پیچیدهتر میشود؛ چراکه شخصیتها با بحرانهای اخلاقی و روانی عمیقتری روبهرو هستند و باید طیف گستردهای از احساسات متضاد را نمایش دهند.
پدرو پاسکال در نقش جوئل باظرافت عذاب وجدان و شکنندگی شخصیتش را به نمایش میگذارد؛ هرچند حضور او نسبتبه فصل اول محدودتر است، اما در صحنههای کلیدی تأثیرگذاری خود را حفظ میکند.
بلا رمزی در فصل دوم باید الی را در مرحلهای جدید و تاریکتر از زندگیاش به تصویر بکشد. او تلاش میکند خشم، اندوه، عذاب وجدان و میل به انتقام را به شکل ملموس و چندلایه اجرا کند. بلا رمزی در نمایش بلوغ و فروپاشی روانی الی موفق بوده و حتی نسبتبه فصل اول رشد قابل توجهی داشته است؛ اما بازی او همچنان در برخی لحظات از انتقال عمق احساسات مورد انتظار بازمیماند و نمیتواند بهاندازۀ بازیگر نسخۀ بازی مخاطب را کاملاً درگیر کند.
شخصیتهای جدیدی در فصل دوم سریال وارد شدند: مانند ابی (با انتخاب بازیگری که از نظر فیزیکی و احساسی با نقش هماهنگ است) و دینا (ایزابلا مرسد). بازیگر نقش ابی با نمایش خشم، تردید و آسیبپذیری پیچیدگی شخصیت خود را به تصویر کشید و بازی ایزابلا مرسد در نقش دینا نیز مورد تحسین قرار گرفت.
نمایی از سریال The Last of Us فصل اول
در تحلیل سریال The Last of Us این نکته حائز اهمیت است که هدایت کریگ مازن (خالق سریال تحسینشدۀ چرنوبیل) و نیل دراکمن (خالق اصلی بازی) تعادلی دقیق میان وفاداری به بازی و اقتباس سینمایی برقرار کرد. کارگردانی در این فصل با استفاده از چندین کارگردان مطرح از جمله جرمی وب، پیتر هور، لیزا جانسون و علی عباسی به هر اپیزود هویت بصری و روایی خاصی بخشیده است. اپیزود نخست به کارگردانی مازن نمونهای از جهانسازی دقیق و تنشزا است؛ از بازسازی صحنههای کلیدی بازی گرفته تا افزودن جزئیات جدید برای غنای بیشتر روایت.
کارگردانی فصل اول با بهرهگیری از فیلمبرداری واقعگرایانه، نورپردازی طبیعی و رنگبندی سرد فضای پساآخرالزمانی را بهشکلی ملموس و خفقانآور به تصویر میکشد. استفاده از قاببندیهای الهامگرفته از بازی و خلق سکانسهایی با حس مستندگونه باعث شد تماشاگر بهراحتی در دنیای ویرانشده سریال غرق شود. در بسیاری از صحنهها، دوربین روی دست و حرکات سیال، حس تعقیب و اضطراب را تقویت میکنند. همچنین در لحظات آرام یا عاطفی نورپردازی نرمتر و رنگهای گرمتر به انتقال احساسات شخصیتها کمک میکند.
در ادامۀ نقد سریال The Last of Us فصل اول بهتر است دربارۀ نقاط ضعف کارگردانی این سریال نیز صحبت کنیم. فصل اول با وجود موفقیتهای چشمگیر در فضاسازی و خلق اتمسفر از چند ضعف اساسی رنج میبرد. یکی از مهمترین ضعفها سرعت نامتعادل روایت و تدوین است؛ برخی صحنهها و خطوط داستانی با شتاب بسیاری پیش میروند و فرصت کافی برای اثرگذاری عاطفی یا تنفس به بیننده داده نمیشود. این مشکل باعث شده برخی اپیزودها، بهویژه در انتقال احساسات یا نمایش روابط کلیدی، تأثیرگذاری لازم را نداشته باشند و گاهی تماشاگر احساس کند وقایع پشتسرهم و بدون عمق کافی رخ میدهند.
از سوی دیگر کمبود سکانسهای اکشن و هیجانانگیز، بهویژه در مقایسه با منبع اصلی (بازی)، برای بخشی از مخاطبان ناامیدکننده است. برخی صحنههای اکشن، بهویژه در قسمت پایانی، بهدلیل اجرا و میزانسن ضعیف از نظر بصری و هیجانی در سطح انتظارات نبودند و حتی برخی آنها را غیرواقعی یا کماثر توصیف کردهاند. همچنین برخی سکانسهای فرعی، مانند کل اپیزود سوم و هفتم فاقد ضرورت در پیشبرد خط اصلی داستان بودند و ریتم کلی فصل را کند کردند.
در فصل دوم کارگردانی با حضور چهرههای جدیدی همچون مارک مایلود (برنده امی برای Succession)، نینا لوپز-کورادو، استیون ویلیامز و کیت هرون تنوع بیشتری دارد. همچنین کریگ مازن، نیل دراکمن و پیتر هور هر کدام یک اپیزود را کارگردانی کردهاند. این ترکیب باعث شد هر اپیزود با هویت بصری و ریتم خاص خود روایت شود و روایت سریال از زاویههای متفاوتی به نمایش دربیاید.
فصل دوم با تأکید بیشتر بر نورپردازی طبیعی و رنگبندی سرد و خاکستری فضای خفقانآور و بیروح دنیای پساآخرالزمانی را تقویت میکند. استفاده از نورهای طبیعی (آفتاب زمستانی، مشعل) و تغییر رنگها در لحظات عاطفی به انتقال حس تنهایی و اندوه شخصیتها کمک کرده است. فیلمبرداری با دوربین روی دست در صحنههای تنش و اضطراب حس نزدیکی و درگیری عاطفی مخاطب با شخصیتها را افزایش میدهد.
در فصل دوم جلوههای ویژه و طراحی صحنه همچنان سطح بالایی دارند و محیطهای جدید، کمپها و مکانهای مخروبه بادقت بازسازی شدهاند. موسیقی سانتائولایا نیز نقش کلیدی دارد و با تمهای مینیمال و گاه ناهماهنگ، بهویژه در صحنههای سکوت و تأمل، احساسات پیچیده شخصیتها را بازتاب میدهد.
کارگردانی فصل دوم با استفاده از سکوت و کمگویی در بسیاری از سکانسها بار عاطفی و تنش را افزایش میدهد. برخی اپیزودها با جابهجایی میان لوکیشنهای مختلف و روایت از دید چند شخصیت تجربهای چندلایه و پیچیدهتر نسبت به فصل اول ارائه میکنند. در سکانسهای کلیدی مانند مرگ جوئل، کارگردانی با تکیه بر بازی بازیگران و فیلمبرداری از نزدیک موفق به انتقال حس شوک و اندوه شده است.
در فصل دوم، کارگردانی با رویکردی متفاوت و جسورانهتر وارد عمل میشود، اما همچنان نقاط ضعف خاص خود را دارد. روایت غیرخطی و جابهجایی مداوم میان شخصیتها و لوکیشنهای مختلف اگرچه به عمقبخشی داستان کمک کرده، اما گاهی باعث پراکندگی تمرکز و کاهش ضرباهنگ روایت شده است. این ساختار باعث میشود برخی لحظات احساسی و کلیدی مثل واکنش الی به مرگ جوئل بهاندازۀ نسخۀ بازی تأثیرگذار نباشد و مخاطب نتواند به همان اندازه با شخصیتها همذاتپنداری کند.
در برخی اپیزودها استفادۀ بیش از حد از سکوت و حذف دیالوگ اگرچه به تشدید تنش روانی کمک میکند، اما در مواردی باعث کندی بیش از حد ریتم و کاهش جذابیت بصری شده است. همچنین بازسازی صحنههای کلیدی بازی به شیوهای تقریباً عینبهعین خلاقیت بصری و کارگردانی را محدود کرده است؛ بهطوری که برخی سکانسها تازگی و غافلگیری ندارند. در نهایت با وجود تلاش برای وفاداری به منبع و خلق تجربهای سینمایی، کارگردانی فصل دوم در مدیریت روایت چندلایه، حفظ تعادل میان اکشن و درام و انتقال بار احساسی برخی لحظات کلیدی بهاندازهای که انتظار میرفت موفق عمل نکرد و همچنان جای بهبود دارد.
پوستر سریال The Last of Us
سریال The Last of Us با تلفیق وفاداری به منبع اصلی و خلاقیت سینمایی موفق شد استانداردهای جدیدی برای اقتباسهای تلویزیونی از بازیهای ویدیویی تعریف کند. فصل اول با جهانسازی دقیق، شخصیتپردازی عمیق و شیمی بینظیر میان بازیگران مخاطب را به دل ویرانی و امید برد. فصل دوم نیز با جسارت در روایت و پرداخت لایههای تاریکتر شخصیتها نشان داد این سریال صرفاً یک بازآفرینی نیست؛ بلکه روایتی مستقل و تأثیرگذار است. کارگردانی هوشمندانه، جلوههای فنی سطح بالا و موسیقی بهیادماندنیThe Last of Us را به اثری تبدیل کرده که فراتر از ژانر خود دربارۀ عشق، فقدان و انتخابهای اخلاقی سخن میگوید. در نقد سریالThe Last of Us گفتم که این سریال ثابت کرد میتوان از دل ویرانی، امید و انسانیت را جستوجو کرد و مخاطب را تا مدتها پس از تماشای آخرین فریم درگیر خود نگه داشت.
در نقد سریال آبان به بررسی دقیق نقاط ضعف این سریال پرداختهایم تا روشن شود چرا این اثر علیرغم پتانسیل اولیه به موفقیت مورد انتظار دست نیافت.
بالاخره پس از انتظار فراوان، شاهد اثر جدید هومن سیدی هستیم. در این مقاله نقد سریال وحشی را نوشتهایم تا بیشتر درون دنیای آن غرق شویم!
ما در نقد سریال افعی تهران قصد داریم نکات قابلتوجه این سریال را بهتفصیل و بهصورت تخصصی بررسی کنیم تا دریابیم چرا این سریال توانست مخاطب سختگیرتر را بهخود جلب کند؛ هرچند لزوماً این مسئله دربارۀ منتقدان صدق نکرد.
در نقد فیلم بروتالیست The Brutalist به بررسی دقیق فیلمنامه، کارگردانی، شخصیتپردازی، بازیگری، تدوین، طراحی صحنه و فیلمبرداری میپردازیم تا ببینیم آیا این فیلم اثر ماندگاری است یا خیر.
آیا داستان و شخصیتهای فیلم آنورا در حد جوایز بزرگی که دریافت کرده است بودند یا خیر. در نقد فیلم آنورا نگاهی صریح به این فیلم جنجالی میاندازیم و بازیگری، کارگردانی و نقاط ضعف و قوت این فیلم را بررسی میکنیم.
در نقد فیلم امیلیا پرز Emilia Pérez همۀ جنبههای این اثر سینمایی را بررسی میکنیم تا ببینیم آیا املیا پرز واقعاً سزاوار این حجم از تحسین بوده یا نه؟
بعضی وقتها میگویند چیزهایی که در فیلمها اتفاق میافتند غیرواقعیاند، اما واقعیت این است چیزهایی که در زندگی شما اتفاق میافتند غیرواقعیاند. فیلمها کاری میکنند که عواطف ما نیرومند و واقعی جلوه کنند، درحالیکه وقتی همان اتفاقات واقعاً برای شما روی میدهند، انگار دارید تلویزیون تماشا میکنید و هیچ احساسی ندارید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیدگاهی ثبت نشده!!!